عید سعید فطر مبارک - یک ر وز در فاو
دومین سال فعالیت همزمان با حلول عید سعید فطر مبارک باد
هوالجمیل
یک روز در فاو
علاوه بر این 20 ماه حضور در جبهههای نفتشهر و گیلانغرب در سالهای 59 و 60 یکبار دیگر در تابستان سال 65 در دوران دانشجوئی به عنوان بسیجی به جبهه رفتم و با توجه به نیازهای آن زمان، من را به مجتمع آموزشی لشکر 19 فجر سپاه فارس فرستادند تا در آنجا بعنوان معلم زبان انگلیسی خدمت کنم. اگرچه از این دوره هم خاطرات بسیاری دارم ولی اصلاً این دوره را جزو دوران رزمندگی به حساب نمیآورم اما به لحاظ متأهل بودن، کمی احساس رزمندگانی را که زن و فرزند داشتند درک کردم. در همان زمان چهار برادرم (ابوالفضل یا محمدحسن، محمدتقی، محمدجواد و محمدهادی) که همگی از لحاظ سن از من کوچکتر بودند در جبهههای غرب و جنوب بودند. در این دوره چند ماهه در سه مکان خدمت کردم، یکی پادگان شهید دستغیب در کوت عبدالله اهواز، دیگری در مقر شهید دستبالا در گتوند و سومی در قرارگاه نوح، پشت آبادان.
در این دوره پس از اصرار و تقاضاهای مکرر ما برای حضور در خطوط نبرد فقط یک روز اجازه یافتیم به خطوط مقدم جبهه در فاو برویم، آنهم برای بازدید و نه برای جنگیدن، که همین یک روز هم اگرچه هیچ کاری نکردیم ولی برایم بسیار مغتنم و جالب و مهم بود.
قبل از آن دربارهی اروندرود و عبور رزمندگان ایرانی از آن و فتح فاو، شعری سروده بودم که فقط بر اساس تعریفهای دیگران بود در این روز با عبور از اروند و حضور در فاو، به عمق و ارتفاع حماسهی فتح فاو پی بردم و خالصانه ارادهی کسانی که اروند وحشی را رام کردند و پا به شهرک فاو عراق گذاشتند ستودم و میستایم.
نکتهی جالب توجه دیگر این بود که به محض ورود به فاو در حالیکه داشتیم از مسجد فاو بازدید میکردیم و عکس میگرفتیم آتش سنگین توپهای فرانسوی عراق بر روی مسجد و اطراف آن شروع شد و مهلت پیدا کردن سنگر و جانپناه را از ما گرفت، فقط توانستیم به پشت دیوار بیرونی ضلع شرقی مسجد پناه ببریم، آتش عراق روی مسجد فاو به این خاطر بود که میدانستند هر روز عدهای از آنجا بازدید میکنند و یا شاید از لحظهای که از مینیبوس پیاده شدیم و با چندین قایق تندرو به فاو آمدیم تحت نظر بودیم. در عرض این چند دقیقه که آتش سنگین عراق ادامه داشت همگی به زمین چسبیده بودیم و شهادتین میخواندیم. احساس کردم که قرار است در همین یک روز به شهادت برسم ولی خدا میخواست که من یک بار دیگر طعم تا مرز شهادت پیش رفتن را تجربه کنم و یاد و خاطرههای آن بیست ماه نخست در خاطرم زنده گردد و معنای ایثاری که من آن را در شعر به تصویر کشیده بودم در وجود کسانی که بصورت واقعی آن را آفریده بودند ببینم.
حماسه فتح فاو با هیچ زبانی قابل تصور و تصویر نیست. در همان یک روز فهمیدم که من در طول خدمتم، نسبت به حماسهای که در فاو آفریده شده بود، هیچ کاری نکردهام و نباید به هیچ وجه اسم خودم را قاطی نام رزمندگان اسلام کنم. فهمیدم من که روزی سرمشق و مربی برادرانم بودم، حال چقدر از آنها عقب افتادهام و آنها تبدیل به اساتید بیریا و بیادعای من شدهاند. علاوه بر این، به شجاعت و ایثارگری دوستانی که در مسجد با هم بودیم و بعضاً شاگردم بودند پی بردم.
شاید اگر من هم در آن عملیات بودم مثل آنها بودم و شاید اگر آنها هم روزهای اول جنگ بودند مثل من بودند ولی حقیقت این است که همیشه در برابر اوج عظمت و افتخار و ایثار آنان احساس خضوع کردهام و میکنم.
هرچند آموزشهای علمی نیروها و دانش آموزانی که درس را رها کرده بودند و به رزمندگان اسلام پیوسته بودند قسمتی از برنامههای پشتیبانی جبهه و جنگ بود و خاطرات بسیاری از آن دوره کوتاه (و رزمندگانی که تا قبل از شهادت پای درسهای غیر رسمی ما در خیمهها و سنگرها مینشستند) دارم ولی هرگز این کار مهم را با خط شکنی و حضور در عملیاتها و خطوط پدآفندی مقایسه نمیکنم و نام آن را رزم نمیگذارم. شاگردان ما در این کلاسها اکثراً دانش آموزان بسیجی و بعضی از نیروهای کادر بودند. یکی دیگر از موضوعاتی که تاکنون از دید نویسندگان و هنرمندان هنر و ادبیات پایداری پنهان مانده و کمتر روی آن کار شده داستان همین مجتمعهای آموزشی رزمندگان اسلام و حال و هوای آن کلاسها و شاگردهائی است که طبق فرمایش حضرت امام یک شبه راه را صدساله طی میکردند. شاگردانی که اساتید دانشگاه عشق بودند.
والسلام
محمد حسین صدقی