اشعار در ادامه مطلب
شرح صبر و هجران در اربعین
سلام بر تو برادر که شد به نیزه سرت
و شد اسیر خسان اهلبیت خونجگرت
به پیشواز عزیزان خود بیا مولا
که بازگشته جگرگوشههای تو به برت
اگرچه همسفرم بودهای تو با سر خود
و نیک با خبری از حریم دربدرت
ولی بیا و شنو شرح صبر و هجران را
که کرده پیر و نزار و شکسته، همسفرت
به هر دیار چنان شورشی بپا کردیم
که شد زمانه خبر از قیام پُر ثمرت
فکند رعشه به دربارهای کوفه و شام
خروش و خطبۀ افشاگرانۀ پسرت
ولیک ظلم خسان بی شماره از حد بود
ز ضرب و شتم و جسارت به آل خوش گهرت
کنون بیا و ببین بعد اربعینی غم
«شکسته-بال و پران» حریم منتظرت
سکینه آب برایت به هدیه آورده
که سوخت وقت شهادت ز تشنگی جگرت
ولی نگیر سراغ از رقیه، مادر خود
که پر کشید، چو دشمن به او سپرد سرت
چه خارها که کشیدم ز پای همچو گلش
چه قصهها که نگفتم ز مادر و پدرت
سلام حق به تو و یاوران مقبولت
همیشه لعنت حق بر عدوی بد سِیَرَت
کربلا عرصۀ زیبائیهاست
اوج زیبای شکوفائیهاست
گرچه خونین و غمین است ولی
برترین سرخط دانائیهاست
در ره عشق ، فدائی گشتن
آخرین رتبۀ شیدائیهاست
خفته هفتاد و دو دریا بر خاک
تشنگی ، کوثر دریائیهاست
چونکه جاریست در آن خون خدا
تا ابد مهد صفآرائیهاست
قلب هر آینۀ لشکر عشق
معدن ناز و دلارائیهاست
راز زیبای شکوفائی آن
همه مدیون شکیبائیهاست
بشنوید این سخن زینب را
کربلا عرصۀ زیبائیهاست
سفر آب
مُردیم ز داغ عطش و یار نیامد
آرام دل و دیدۀ خونبار نیامد
از خیمه برون تاخت ولی باز به خیمه
از علقمه با کام عطشبار نیامد
چشمان حرم باز به راهی است که عباس
با مشک برون رفت و دگر بار نیامد
در عمق قرون ، چشم به راه است رقیه
گوید : ز چه عمّوی وفادار نیامد
طفلان حرم را که دهد جرعۀ باور
وقتی که عمو از صف پیکار نیامد
این ناله هنوز از لب تاریخ بلند است :
«ای اهل حرم ، میر و علمدار نیامد»
گویا که زمان مانده در آن لحظۀ کشدار
زیرا به سر این لحظۀ کشدار نیامد
در طول زمان ، چشم حرم منتظر اوست
هرچند که آن لحظۀ دیدار نیامد
انگار همین لحظۀ پیشین ، همه گفتند :
« سقای حسین ، سید و سالار نیامد »
برگشــتن او از سفــر آب (غـلاما)
در قلب حرم ماند و علمـدار نیامد
نزن ای بی حیا در پیش چشمان عزیزانش
به چوب خیزران بر صورت و لبها و دندانش
تو میدانی چه کس را کشتهای در روز عاشورا؟
کسی که بوده جبریل امین گهواره جنبانش
خودم دیدم در آغوش نبی طفلان زهرا را
که میبوسید و میبوئیدشان در بین یارانش
خودم دیدم محمد میفشرد از شوق بر سینه
حسین و مجتبی و زینب و کلثوم ، چون جانش
خودم دیدم حسینش را به دوش و پشت پیغمبر
حدیث «راکب و مرکوب» باشد شرح و برهانش
همه دیدند در روز تَباهُل عزم احمد را
که گلهای علی بودند زیب دوش و دامانش
پیامبر بوسه میزد بر همین رأس و همین حنجر
که افتادست در صحرا تن صد چاک و عریانش
همین بانوی پر هیبت که دارد چون علی صولت
خودم دیدم پیامبر بوسه میزد بر دو دستانش
نزن دیگر تو با چوب جفا بر آن سر خونین
ببین اهل و عیال مضطر و طفلان گریانش
کجا باشد محمد تا ببیند جاهلیت را
که کُشته بر لب آب روان ، لبتشنه ، مهمانش
نه بوئی بُردهای از دین ، نه از آداب انسانی
که حتی کُشتهای ششماهۀ گریان و عطشانش
تو در بزم شراب آوردهای گلهای زهرا را
که تا ثابت کنی هستی عدوی نامسلمانش
شده در زیر هر معجر ، نهان، چندین زن و دختر
ندزدیدهست چادر ، هیچ گبری از اسیرانش
رها کن ای جفاپیشه عزیزان محمد را
که هستند این عزیزان خدا ، آیات قرآنش
خداوندا به حق حضرت سجاد و اشک او
روا فرما به فضلت ، حاجت کل غلامانش
در ، اردوی دشمنان دین ولوله بود گفتند اباالفضل به میدان آمد
دیدند اباالفضل ، جدا از همه رفت گفتند به حیله سرنگونش سازید
دیدند اباالفضل ندارد سر جنگ با آب برون آمد و ناگه ز کمین
عباس چو افتاد ، عدو ، جان بگرفت مولا به شتاب ، سوی سقا آمد
فرمود اباالفضل : برادر بشتاب اما به سوی خیمه نبر پیکر من
عباس گریست تا غمش جان گیرد گفتا سر من کنون به دامان شماست
الگوی وفا و استقامت ، عباس در مَنقَبَتَش امام سجاد بگفت :
|
|
تا مرگ میانشان دمی فاصله بود این نام برای خصم چون زلزله بود
با مشک به سوی ساحل علقمه رفت با تیر سه شعبه در پیاش حرمله رفت
رفتهست پی آب روان با دل تنگ شد پیکر سقا هدف تیر و خدنگ
امّید سپاه عشق ، پایان بگرفت با غم ، سر عباس به دامان بگرفت
آب آور شرمندۀ خود را دریاب شرمندهام از رقیه و طفل رباب
در دامن او ، عزای پایان گیرد اما سر تو چه کس به دامان گیرد
اسطورۀ میدان شجاعت ، عباس فخر شهداست تا قیامت ، عباس
|
هرچند که مثل غنچه، بی جان هستیم برگرد عمو ، به جان بابا سوگند
برگرد عمو که آب پیدا کردیم برگرد و به شرم و داغ ما پایان ده
برگرد عمو که عمهام بی تاب است ای قوت قلب خیمهها بهر خدا
برگرد عمو که تشنۀ دیداریم از آب گذشتیم و کنون با امّید
از شرم اگر کل جهان ، آب شود ما تشنۀ دیدار توایم ای سقا
|
|
هر چند که پژمرده و عطشان هستیم از گفتن العطش پشیمان هستیم
از هجر تو دیده را چو دریا کردیم نا خواسته ما خواهش بیجا کردیم
آن کوه وقار و صبر بر خاک نشست برگرد و بیا که پشت بابا بشکست
از هجر تو خون ز دیدگان میباریم تنها ، عطش دیدن رویت داریم
صد بار پدید آید و نایاب شود کی تشنۀ دیدار تو سیراب شود
|
زبانحال حضرت زینب با امام مجتبی (ع)
برادر جان، حسن، باز آی و قاسم را تماشا کن تو که تنهاترین سردار دین مصطفی بودی حسینم روزگاری بوده سرباز و علمدارت امام عصر او بودی ، ولیِّ امر او بودی حسن جان جای مادر بوسه باران گلویش را اباالفضلم ندارد حکم جنگیدن در این میدان تو کوه صبر بودی و نبود ایوب شاگردت چهل دریا مصیبت پیش رو دارم برادر جان |
|
نظر با فخر بر این نوگل زیبای رعنا کن بیا اینک دمی سربازهایت را تماشا کن بیا بر جای او بنشین و او را باز سقا کن بیا مأموم حود را راهی محراب اعلی کن بیا اقدام قبل از زینب و شمشیر اعدا کن بیا آتشفشان خشم سقا را شکوفا کن بیا ای هادی من، خواهرت را هم شکیبا کن بیا از جام صبر خود به من یک جرعه اعطا کن |
عاشورای 1422 زرقان
هر عاشورا که قاسم چون گل سرخ بهاران زنده شد یاد حسن ، تنهاترین سردار عالم نوجوانی سرو قامت ، جلوۀ زیبائی حق دشمنش زد طعنه و خندید بر قاسم ولیکن کُشت چندی از لعینان را به چالاکی چو حیدر تا اصابت کرد بر او نیزهها از پشت و پهلو پیکرش شد پاره پاره زیر سُمهای ستوران تیرباران گشت بابایش حسن بعد از شهادت آمدش مولا به یاری مثل شاهین شکاری قامت مولا شکست از داغ او چون داغ اکبر از عسل شیرینتر آمد بهر او شهد شهادت وه چه دلسنگیم ما ، در وصف قتل آل طه عزم قاسم تا ابد سرمشق عشق هر جوان شد بارالها در عزای جانگداز آل زهرا |
|
شد سواره عازم پیکار با شیطانتباران در دل مولای مظلومان و خیل جاننثاران لالهای لب تشنه از نسل رشید شهسواران رزم او لرزاند پشت لشکر آن فتنه کاران تا به حیلت دورهاش کردند خیل نابکاران سرنگون شد قامت رعنای سرو لالهزاران تیر و سنگ و نیزه میبارید بر او مثل باران شد ولیکن قاسمش قبل از شهادت تیرباران تا در آغوش عمو جان داد و شد از کامکاران شد ز نو برپا عزا در خیمههای گلعذاران داغ او اما زد آتش بر دل کوثرتباران معذرت خواهیم، باری، از امام روزگاران لشکر «فهمیدهها» هستند مهدی را ز یاران نام ما را در دو عالم ثبت کن از سوگواران |
در رثا و تعزیت حضرت عبدالله ابن حسن ابن علی (علیهم السلام)
تا حسین افتاد از زین بر زمین گرد و خاک از عرصه بر شد تا سما از سوار و از پیاده دور شاه حلقۀ چرخان گرداب عدو ناگهان شد آخرین یاور پدید بی سلاح و بی زره مانند ماه با تکاپو سیل دشمن را گسست صورتش مانند گل افروخته با نگاهی غرق اشک و غرق آه بی رمق ، مولا در آغوشش گرفت تا نگرید او ، عمو لبخند زد یافت آرامش در آغوش عمو عرش از پیوندشان در گُل نشست خواست دشمن تا جدا سازد ز هم گفت من هرگز نمیگردم جدا خشم دشمن شعلهور شد زین پیام کرد عبدالله جانش را سپر مثل باران بر گل باغ وجود گرچه دستش شد جدا از تیغ کین عاقبت مثل گلی خوش رنگ و بو زنده شد با داغ او داغ حسن |
|
شد میان دشمنان مثل نگین در حرم شد ماتم عظمی به پا حلقه زد سیل سپاه دل سیاه تنگتر میشد دمادم گرد او نوجوانی سوی مقتل پر کشید با شتاب آمد به سوی قتلگاه تا در آغوش عمو چون گل نشست از عطش ، گلگونههایش ، سوخته خیره شد بر پیکر و رخسار شاه بوسهای خونین ز گیسویش گرفت بر هراس و وحشت او بند زد مثل گل چسبید بر دوش عمو دشمن از لبخندشان در هم شکست غنچه را از سینۀ گل ، بیش و کم از عمویم ، ای لعینان دغا خیل دشمن حملهور شد بر امام در دفاع از زادۀ خیرالبشر سنگ و تیغ و نیزه میآمد فرود او نشد اما جدا از شاه دین گشت پرپر او در آغوش عمو در دل آن شاه بی غسل و کفن |
در دشت عشق، بال گرفته دلم چو طیر روحم پریده از قفس تن چو جبرئیل جسم هزار پارۀ ارباب بی کفن سوزنده است آتش و تاراج خیمهگاه زهرا ز عرش سوی تنور است ، نوحهگر احمد میان اشک به تحسین گشوده لب گوید درود بر وهب و قیس و حنظله یا رب برای یاری موعود اهلبیت |
|
تا عرش و فرش را کند از روی نیزه، سیر تا بر فراز نیزه ببوسد سر شُبیر* در زیر نعل نو شده بسمل بسان طیر سوزندهتر ولی به حریمش نگاه غیر مریم نزول کرده ز جنت به کنج دیر بر نصر و حُرّ و عابس و ضرغامه و زُهیر هم بر حبیب و مسلم و هم جُندب و بُریر ما را به حق فاطمه کن عاقبت به خیر |
* شُبر و شبیر نام پسران جناب هارون (برادر حضرت موسی ع) بوده و پیامبر اسلام (ص) نوههای خود را به دستور خداوند به نامهای فرزندان هارون که جانشین حضرت موسی بوده نامیده است. شُبر و شبیر در زبان عبری همان معانی حسن و حسین را در زبان عربی دارند.
از حضرت زینب کبری دو جمله پس از عاشورا نقل شده که تاریخ را به حیرت واداشته است: جملۀ اول بعد از شهادت جانگداز امام حسین، که حضرت زینب به جای اظهار عجز و ضعف، مقتدرانه فرمود: اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان، (توجه کنید به کلمۀ قلیل) یعنی خداوندا این قربانی اندک را از ما بپذیر، و جملۀ دوم در پاسخ به ابن زیاد ملعون که در کاخ کوفه به او گفت: دیدی که خداوند با برادر و خاندانت چه کرد؟ و حضرت زینب عارفانه در پاسخ او فرمود: مَا رَاَیتُ إِلاَّ جَمِیلا ؛ یعنی جز زیبایی چیزی ندیدم.
کُند چگونه تحمل ، جناب زینب کبری مگر که جوشن صبر خداست بر دل زینب پس از فراق نبی، داغ سرخ محسن و مادر رسید بر دل او باز هم مصیبت دیگر زنی که داشت به دل کوله بار داغ و مصائب به دشت کرب و بلا شد دوباره قسمت زینب اگرچه کرد فدای امام دین ، پسرانش نشست داغ عزیزان نازنین برادر برادران همه در خاک و خون ، به عرصه، شناور چو دید بر سر نیزه سر برادر خود را گرفت پیکر مولا و بوسه بر رگ او زد کشید آه جگرسوز و گفت: بار خدایا پس از خزان مصائب، روان به کاخ ستم شد چه دید زینب از این حجم داغ و ماتم و هجران؟ فقط امام زمان عارف است بر حق زینب |
|
هجوم اینهمه داغ و غم و مصیبت عظمی که مثل کوه احد ، گشته داغدار و شکیبا نهاد بر دل آن نازنین ، تمام آتش دنیا ز هجر و داغ حسن ، آن امام مضطر و تنها به سرزمین بلا ، شد ز نو به داغ ، مهیا کنار داغ و عطش ، آتش و شماتت و یغما نکرد شِکوه ز قسمت ، نکرد شیون و غوغا به قلب مضطر او یک به یک ، ز فتنۀ اعدا به روی نیزه ولیکن سر مطهر آنها بسوخت نالۀ جانسوز او بهشت و عالم بالا به جای خاتم پیغمبران و حضرت زهرا قبول کن ز کرم این قلیل فِدیه تو از ما شکست پشت ستم را به چند خطبۀ غَرّا خدای داند و بس معنیِ «رَایتُ جمیلا» که هست صبح و مسا نوحه خوان زینب و مولا |
خشکسالی کوفه را در بر گرفت نزد مولا شِکوه کردند از حیات توبهگر مثل گنهکاران شدند چونکه مولا دید حال زارشان گرچه بودند آل او هر یک کلید امر حق این بود و حیدر شد مطیع گفت: ای فرزند من وقت دعاست کن دعائی تا خدا باران دهد این عطش را با دعایت رفع کن کن دعا تا حل شود این مشکلات کوفیان با گریه در خواهش شدند بُرد مولا دست سوی آسمان اشکریزان ، با خدا در راز شد آسمان در اشک مولا جان گرفت اشک شوق کوفیان شد چون فرات کوفیان گفتند: ای دانای راز معجزت را ما به عینه دیدهایم ما شناسای تو گشتیم این زمان تو ولیِّ امر مائی ای حسین مادر تو دختر پیغمبر است تو کلید قفلهای بستهای تو حسینی ، نور عینی ای عزیز لطف تو ، یک روز جبران میکنیم *
سالها بگذشت و دین نیرنگ شد با هزاران رُقعه و پیک و پیام شد پذیرائی ز مولا بیدریغ با لبان تشنه ، مابین دو رود یاورانش، غرقه در خون، سر به سر آری آری اینچنین با شور و شین
|
|
کوفه راه خانۀ حیدر گرفت خواستند از او کلید مشکلات نزد مولا طالب باران شدند داد بر آنها کلید کارشان مرتضی اما حسینش برگزید تا که او سازد حسینش را شفیع کوفه اینک بر بلاها مبتلاست بر بلای تشنگی پایان دهد این بلا از جان کوفه دفع کن تا ز نو پر آبرو گردد فرات خواستار برکت و بخشش شدند گفت رازی با خداوند جهان ناگهان درهای رحمت باز شد در نگاه کوفیان باران گرفت یافت پایان، فصل سخت مشکلات ای که شد درهای رحمت با تو باز
ما کنون قدر تو را فهمیدهایم تو عزیز ایزدی ای مهربان بر جهان فرمانروائی ای حسین باب تو بر آفرینش سرور است تو دوای درد هر دلخستهای افتخار عالمینی ای عزیز عاقبت جبران احسان میکنیم * عرصه بر سلطان خوبان تنگ شد کوفیان دعوت نمودند از امام با سنان و نیزه و شمشیر و تیغ شد شهید آن آیت ایثار و جود اهلبیت او اسیر و دربدر کوفه جبران کرد احسان حسین
|
دوباره غمت در دلم پا گرفته شده غرقِ آتش دلِ ناشکیبم شکیبائیات را نباشد بدیلی بمیرم ز رنج تو در شام ویران
جسارت شده بر تمام رسولان پلیدی که در بزم عیش و شرابش زده چوب بر رأس خونین بابت خرابه نشین گشتهای در اسارت رقیه فتاده به دامان زینب تمام حرم در عزای رقیه چه گویم ز بیحرمتیهای قومی شده سینۀ آسمان ارغوانی چه گویم ز غمهای شام سیاهی چگونه نسوزم ز حجم غم تو
|
|
و آتشفشان در دلم جا گرفته که دامان یاری شکیبا گرفته که صبر خدا با تو معنا گرفته که طاقت ز قلب تو مولا گرفته که بر جایشان فاسقی جا گرفته شکیب از دل آل زهرا گرفته که صبر از دل آل طه گرفته و زنجیر بر گردنت جا گرفته در آغوش چون رأس بابا گرفته به لب ذکر امابیها گرفته که جشن و طرب در مُعَزّی گرفته ز آهت که در عرش اعلی گرفته که در خاطرت رنگ یلدا گرفته که یک ذرهاش در دلم جا گرفته |
رمز سرخ
در عشق آتشین تو دیوانهام ، حسین هر جا دلی به یاد تو آتش گرفتهاست بی عشق ، زندگانی دنیا ، جهنم است آب حیات میچکد از کام تشنهات نام تو رمز سرخ عبور از مذلت است هرجا که نوکران تو مجلس گرفتهاند بی عشق، کربلای تو معنا نمیشود من از عطای خانۀ تو بهره میبرم |
|
با غیر عاشقان تو بیگانهام ، حسین بر گِرد آن ز عشق تو پروانهام ، حسین پر کن ز عشق ، ساغر و پیمانهام ، حسین قدری از آن بریز به پیمانهام ، حسین بنما عطا ، تو ذکر مُجدّانهام ، حسین در آن بهشت، سائل پر چانهام ، حسین وسعت بده به حجم غزلخانهام ، حسین زیرا غلامزادۀ این خانهام ، حسین |
روح تو در زمان نمیگنجد جلوۀ کامل خدائی تو هیچکس وسعت تو را نشناخت حق تو مثل حق ربّ جلیل داغ هفتاد و دو ستارۀ تو تو غریب همه زمانهائی شرح تو جز به اشک ممکن نیست ای حسین ای حقیقت باقی |
|
هستیات در مکان نمیگنجد عرش در خاکدان نمیگنجد در زمین ، آسمان نمیگنجد در دل بندگان نمیگنجد در دل کهکشان نمیگنجد داغ تو در جهان نمیگنجد وصف تو در بیان نمیگنجد حق تو در گمان نمیگنجد |
شرح صبر و هجران در اربعین
سلام بر تو برادر که شد به نیزه سرت به پیشواز عزیزان خود بیا مولا اگرچه همسفرم بودهای تو با سر خود ولی بیا و شنو شرح صبر و هجران را به هر دیار چنان شورشی بپا کردیم فکند رعشه به دربارهای کوفه و شام ولیک ظلم خسان بی شماره از حد بود کنون بیا و ببین بعد اربعینی غم سکینه آب برایت به هدیه آورده ولی نگیر سراغ از رقیه، مادر خود چه خارها که کشیدم ز پای همچو گلش سلام حق به تو و یاوران مقبولت |
|
و شد اسیر خسان اهلبیت خونجگرت که بازگشته جگرگوشههای تو به برت و نیک با خبری از حریم دربدرت که کرده پیر و نزار و شکسته، همسفرت که شد زمانه خبر از قیام پُر ثمرت خروش و خطبۀ افشاگرانۀ پسرت ز ضرب و شتم و جسارت به آل خوش گهرت
«شکسته-بال و پران» حریم منتظرت که سوخت وقت شهادت ز تشنگی جگرت که پر کشید، چو دشمن به او سپرد سرت چه قصهها که نگفتم ز مادر و پدرت همیشه لعنت حق بر عدوی بد سِیَرَت
|
رمز سرخ
در عشق آتشین تو دیوانهام ، حسین هر جا دلی به یاد تو آتش گرفتهاست بی عشق ، زندگانی دنیا ، جهنم است آب حیات میچکد از کام تشنهات نام تو رمز سرخ عبور از مذلت است هرجا که نوکران تو مجلس گرفتهاند بی عشق، کربلای تو معنا نمیشود من از عطای خانۀ تو بهره میبرم |
|
با غیر عاشقان تو بیگانهام ، حسین بر گِرد آن ز عشق تو پروانهام ، حسین پر کن ز عشق ، ساغر و پیمانهام ، حسین قدری از آن بریز به پیمانهام ، حسین بنما عطا ، تو ذکر مُجدّانهام ، حسین در آن بهشت، سائل پر چانهام ، حسین وسعت بده به حجم غزلخانهام ، حسین زیرا غلامزادۀ این خانهام ، حسین |
همیشه غریب
روح تو در زمان نمیگنجد جلوۀ کامل خدائی تو هیچکس وسعت تو را نشناخت حق تو مثل حق ربّ جلیل داغ هفتاد و دو ستارۀ تو تو غریب همه زمانهائی شرح تو جز به اشک ممکن نیست ای حسین ای حقیقت باقی |
|
هستیات در مکان نمیگنجد عرش در خاکدان نمیگنجد در زمین ، آسمان نمیگنجد در دل بندگان نمیگنجد در دل کهکشان نمیگنجد داغ تو در جهان نمیگنجد وصف تو در بیان نمیگنجد حق تو در گمان نمیگنجد |
میبرند اهلبیت فاطمه را میشود غرق شور و جشن و نشاط شده از ضرب تازیانه کبود چون اسیران زنگبار و روم کهنه و مندرس ، لباس همه سوخته چهرههای چون گلشان مرد و زنهای کاروان با هم خیل زنها اسیر و در زنجیر گشته گلهای باغ پیغمبر نیست غیر از شماتت و سیلی گرچه هستند اسیر و در زنجیر دشمن از اقتدار و صولتشان بعد جشن و سُرور در هر شهر چونکه زینب خطابه میخوانَد میشکوفد سرشک منتقمین میکند گل قیام خونخواهان گر نبودند زینب و سجاد شد ز ایثارشان ولی زنده بر اسیران اهلبیت ، درود خون به شمشیر می شود پیروز |
|
مثل ماه و ستاره ، شهر به شهر با نوا و نقاره ، شهر به شهر جسم نوباوهگان پیغمبر بسته زنجیرشان به یکدیگر پایشان پُر ز تاول و پینه از لهیب حرارت و کینه مینمایند راه غم را ، طی راس مردانشان ، همه ، بر نی زرد و پژمرده از شرار ستم بر دل دغدارشان ، مرهم کرده گل ، در وقارشان ، عظمت گشته خوار و ذلیل و بی شوکت میشود شور و محشری بر پا آتشین و رسا ، چنان مولا از بیانات زینب و سجاد گوشه گوشه به هر دیار و بلاد دفن میشد پیام عاشورا تا قیامت قیام عاشورا لعنت حق به قاتلان حسین این بُود درس جاودان حسین |
بجز نوای کربلا ، نوا ، سرم نمیشود به غیر کلبۀ علی نرفتهام به خانهای چو کودکی که مادرش، شده کفن کنار او نگو برو دوا طلب ، پی دوا نمیروم من اُمیام خدای من، بلد نیام رسوم را نه عارفم، نه زاهدم، نه شاعرم ، نه عابدم |
|
که داغ دارم و بجز عزا سرم نمیشود بجز سرای فاطمه ، سرا ، سرم نمیشود بهانه دارم و بجز بُکا سرم نمیشود که درد عشق دارم و دوا سرم نمیشود بجز حسینحسینحسین دعا سرم نمیشود غلام عشقم و بجز ولا سرم نمیشود |