هدهد، پیام آور عشق و فرزانگی

hodhod publication
هذا من فضل ربی
هدهد، پیام آور عشق و فرزانگی

بنام خداوند جان و خرد
دوستان سلام - خوش آمدید
انتشارات هدهد با شماره مجوز 999 از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 1374 فعالیت خود را شروع کرده و دفتر مرکزی آن در شهر مقدس قم می‌باشد. این انتشارات در سه زمینه 1– چاپ و نشر کتاب 2-خدمات چاپ و نشر و 3- تولید محصولات سمعی – بصری فعالیت دارد و محل سکونت مدیر آن شهرستان زرقان فارس است.
هدهد نه فقط نام انتشاراتی من، بلکه یادآور خاطرات برادر شهیدم، ابوالفضل صادقی، و سرپل ارتباطی من با تمام دوستانم در سراسر کشور (و جهان) به حساب می‌آید. اگرچه گستره‌ی فعالیت این انتشارات کشوری و سراسری است اما بیشتر برای چاپ آثار خودم و دوستانم در نظر گرفته‌ام در عین حال پذیرای سفارشات متقاضیان محترم از سراسر کشور نیز بوده و خواهد بود.
هدهد علاوه بر فعالیت در سه زمینه فوق، از ابتدای فعالیتش راهنمای دوستان و هموطنان دیگر بوده و (از دستنوشته تا ویرایش و چاپ و پخش کتاب) به آنها مشاوره رایگان در تمام امور چاپ و نشر داده و میدهد.
+++++++++++
شماره حساب رسمی انتشارات هدهد: 5859831051096666 بانک تجارت – شعبه زرقان فارس – به نام محمد حسین صادقی
والسلام
ارادتمند - محمد حسین صادقی
Sadeghi, M.H
09176112253
hodhodzar@gmail.com
۰۹۳۹۸۱۱۴۱۵۴واتساپم

بایگانی
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۳۱ ب.ظ

خورشید و شبنم ، مجموعه شعر استاد صدر متکلم

هوالجمیل

معرفی و انتشار رسمی نسخه دیجیتال

کتاب خورشید و شبنم

سرودۀ استاد حاج نصر الله صدر متکلم

به مناسبت میلاد مولا علی (ع) و روز مرد

 

دانلود صلواتی کتاب خورشید و شبنم
حجم: 1.66 مگابایت
توضیحات: مجموعه شعر استاد نصرالله صدر متکلم

جلد زیر با کیفیت عالی و حجم حدود 14 مگ برای چاپخانه


دانلود صلواتی برخی از کتب انتشارات هدهد

مقدمه کتاب در ادامه مطلب

مقدمه ناشر

 

اگرچه آثار ناب ادبی و هنری در طول قرون و اعصار راه خود را پیدا می کنند و به هر طریق به دست مخاطب می رسند و هیچگاه از ارزش و اعتبار آنها کاسته نمی شود اما آثار هنری دینی و ادبیات آئینی علاوه بر این قدر و منزلت ، اعتبار و خریداری دارند که با قیاسهای مادی قابل سنجش و ارزیابی نیستند، چون خلعت تشریف به هر شاعر و هنرمندی نمی دهند و بر هر شاعر و هنرمند شایسته ای نیز یکسان فیض نمی رسانند، اشعاری که قبل از آفریده شدن در خزانه غیب بودند و بعد از آفریده شدن در صحیفۀ هستی همطراز وحی قرار می گیرند و شاعر نیز ادعای آفرینش و خلاقیت ندارد و فقط خودش را امانتدار اسرار و پیامهای و نشانه های عالم معنی می داند و خداوند را شاکر است که او را برای انتقال این مفاهیم قدسی قابل دانسته و در سلک پیام آوران الهی جایش داده و پاداش ارادت و امانتداری و سلوکش را قبل از سرودن اشعارش پرداخته است و هر عصری پیام آوران خاص خودش را دارد و هر پیامی اگر در هر عصر به دست اهلش نرسد تلاش دستگاه آفرینش در محدودۀ خاص او به هدر رفته است.

اندک سیر و تفرجی در آثار استاد صدر خوانندۀ فهیم و رازدان را به چنان شناختی از شاعر و آمال و آلام لطیف و مقدس او می رساند و پیام تمام پیام آوران پیدا و پنهان هستی را لابلای سطور عمیق و مرتفع او به تماشا می نشیند. پیامهائی که در طول عمر پر برکت این استاد جوانفکر و نوآور بارها در مجامع مختلف ادبی و هنری قرائت شده و در صحیفه ها و جریده های متنوع و متعدد انتشار یافته و تقدیرنامه های کثیری دریافت کرده است. ایشان در اکثر زمینه های ادبی طبع آزمائی کرده و سربلند بیرون آمده و در یک نگاه کارشناسانه می توان مضمون پردازی های بدیع و نکته سنجیهای دقیق و ظریف با خمیر مایۀ اخلاق و عرفان و حکمت را مهم ترین خصیصه اشعار ایشان دانست. 

استاد حاج نصر اله صدر متکلم در 15/2/1317 در خانواده ای برجسته ، فرهنگی، متدین و معتمد در شهر تاریخی و باستانی زرقان فارس زاده شده و پرورش یافته و قبل از ورود به مدارس رسمی در محضر فرهیختگان و فرزانگانی چون جد خود عالم ربانی مرحوم محمد تقی صدر متکلم مشهور به صدرالمتکلمین بوده و سپس از دریای فضل و معرفت و اندیشۀ پدرش مرحوم حاج عبدالرحیم صدر زاده بهره مند شده و در اکثر مجالس اهلبیت از جان و دل خدمت نموده و عاشقانه کسب معرفت کرده است. نسب فره مند استاد صدر از طریق مادری نیز به آقایان معینی ها می رسد که همگی اهل فضل وکمال بوده اند و برخی از آنان در شعر و شاعری نیز سرآمد بوده اند و اگرچه هیچ دیوانی از آنها تاکنون منتشر نشده ولی اشعار به جا مانده از ایشان نشان از صلابت فکر و لطافت ذوق و مهارت آنها در آفرینش های ادبی دارد و امید است روزی به همت بازماندگان و اخلاف خردورز ایشان آثار معینی ها گردآوری و منتشر گردد. و لذا استاد صدر علاوه بر ذکاوت واستعداد و پشتکار خود، از دو سو فضائل را از آباء و اجداد و نیاکان خود به ارث برده  و معرفت و فنون شاعری و سخنوری و خطابه و وعظ و منطق را از آنها آموخته است.

صحبت کردن درباره خانواده های مکرم  و معظم صدر و معینی در این مجال مختصر نمی گنجد ولی ذکر خاطرات و فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی و عمرانی این دو خاندان را قدیمی های زرقان همیشه تعریف و تمجید می کنند و مخصوصاً مجاهدتها و فداکاریهای مرحوم صدرزاده برای اشتغال و رونق کشاورزی و ایجاد فضای سبز عظیمی که به صدر آباد مشهور شد را می ستایند و شاکران و قدرشناسان همیشه بر روان او درود می فرستند و خواهند فرستاد.

استاد صدر در رشته های ادبیات و کشاورزی در ایران و ایتالیا فارغ التحصیل شده و با افتخار شغل معلمی را برگزیده و سالها در استانهای فارس و کرمان به تدریس و مدیریت مراکز علمی اشتغال داشته و در سال 1358 بازنشسته شده و سالهاست ساکن شیراز است.

استاد در سنین جوانی با خانواده حاج شکر اله بوستانی که فردی مؤمن و صدیق و خدوم و متعهد بود وصلت کرد که حاصل این پیوند الهی فرزندانی برومند و خردمند به نامهای هومن، بهمن و بیژن است. بدون شک تمام زرقانی ها خاطرات شیرین و شفابخش داروخانه بوستانی را به یاد دارند و انفاس قدسی آن مرد آسمانی را هرگز فراموش نخواهند کرد.

لازم به ذکر است که استاد صدر در طول عمر ادبی خود اشعار و مطالب و زیادی را بوجود آورده که متأسفانه جمع آوری نشده و علیرغم آنهمه آفرینش هنری و خلاقیت ادبی، اهتمامی به تدوین و انتشار آنها نداشته و آثارش که باید در نیم قرن گذشته در قالب چندین کتاب منتشر می شده همانند آثار ادبی پدر خود همچون ورقهای زرین نزد اقوام و دوستان دور و نزدیک نگهداری شده اند و از روزیکه استاد بزرگوارانه به این حقیر اجازۀ گردآوری آثارشان را تفویض کردند توفیقی حاصل شد که علاوه بر زیارت و قرائت چندین بارۀ اشعارشان و بلکه حفظ و کسب فیض از مفاهیم ناب آنها، تعدادی از اشعار ایشان را پیدا و بر مجموعه بیفزایم. لازم به ذکر است که استاد صدر اشعار نغز و لطیفی نیز به لهجۀ شیرین و صمیمی زادگاه خود زرقان فارس دارد که برای مجموعۀ متناسب دیگری حفظ شده اند و فقط یکی از شعرهای ماندگار عارفانۀ فولکوریک ایشان با نام «هف هزار سین خدا» به عنوان نمونه در انتهای کتاب درج شده است.

و اما با ارزش ترین باقیات صالحات استاد حاج نصراله صدر متکلم، همین اثر فخیم و وزین و ارزشمند است که تحت عنوان (خورشید و شبنم) شکل گرفته و به پیروان مکتب عقلانیت و معنویت و مخصوصاً خواهر زادۀ شهید ایشان، شهید گرانقدر و  جاویدالاثر نظام الدین کاویانی و تمام شهدا و عاشقان و منتظران حضرت مهدی موعود  (عج) تقدیم کرده اند. عبارت زیبای خورشید و شبنم از یکی از شاهکارهای ایشان که مخمسی به همین نام است اقتباس شده و امید است چراغ راه تشنگان حقیقت و معنویت باشد و ذخیره دنیا و آخرت شاعر و ناشر و آباء و اجدادشان باشد. ان شاء الله تعالی

والسلام

محمد حسین صادقی – مدیر انتشارات هدهد

زمستان 1398–  شهرستان زرقان فارس

 

 

 

 

l

 

هوالجمیل

 

زنده است کسی که از تبارش -  مانَــد خَـلَـفی به یادگـارش

آشنایی با خانواده صدر به روایتاستاد نصرالله صدر متکلم

 

صدر و صدر زاده ها سالهاست که یاد و خاطره و نام نیکشان و خدمات شایانی که به این شهر کرده اند،در ذهن هر زرقانی نقش بسته وبه یادگار مانده است و چه چیزی برای یک انسان فانی در این دنیای فانی تر و گذرابهتر و شایسته تر از نام نیک،که به دست نمی آید جز با اخلاق و رفتار و تفکر الهی.ما نیز بر خود وظیفه دانستیم به پاس قدردانی از این خانواده ادیب و فرهنگ دوست زرقانی و آشنایی بهتر با آنها مصاحبه ای داشته باشیم با استاد فرهیخته و ادیب شهرمان جناب آقای نصرالله صدر متکلم.

عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما استاد فرهیخته.قبل از هر صحبتی برای آشنایی هر چه بیشتر خوانندگان لطف کرده  یک بیوگرافی مختصر از خودتان داشته باشید.[1]

بنام خدا محور مهربانی - خداوند پیری،خدای جوانی

خدایی که رنگ و ریایی ندارد - خدایی که چون ما خدایی ندارد

اینجانب نصرالله صدر متکلم متولد اردیبهشت ماه ۱۳۱۵ زرقان و دارای مدرک فوق دیپلم ادبیاتو دیپلم کشاورزی و رشته متدولوژی کشاورزی از کشور ایتالیا هستم.بعد از پایان تحصیلات و شروع به تدریس،هشت سال در بافت کرمان تدریس ادبیات فارسی و عربی و علوم دینی و اجتماعی کردم و بعد از آن هشت سال به عنوان سرپرست مرکز شبانه روزی آموزش کشاورزی استان فارس یا همان دانشسرای کشاورزی سابق مشغول خدمت بودم.من ابتدا کارمند آموزش و پرورش بودم،اما بعد دانشسرای کشاورزی از آموزش و پرورش جدا شد و رفت زیر نظر آموزشکشاورزی که امروزه به اداره تحقیقات کشاورزی تغییر نام داده و بعد از آن من هشت سال پایان تدریسم را بعد از شیراز در علی آباد کمین بودم تا اینکه در سال ۱۳۵۸ در همان مرکز بازنشسته شدم.

نقبی به گذشته و دوران کودکی شما در شهر زرقان بزنیم.

یادش بخیر مدرسه قاآنی و خاطراتش.من تا پنجم ابتدایی در آنجا درس می خواندم.مدرسه قاآنی در کوچه اداره فرهنگ آن زمان واقع بود و در محله جولاهگان که امروزه به اشتباه جله گان می گویند.از معلم هایم بخواهم بگویم ابتدا یادی کنم از مرحوم سید محمد ضیائی که بعدها رئیسفرهنگ زرقان شد.آقای فرهنگ زاده که معلم علوم اجتماعی سال چهارم و پنجم بود و همچنین آقای سید حسین علوی که معلم ادبیاتمان بود که علاوه بر تدریس منبر هم می رفت.اما از کسی که خاطرات پررنگی دارمناظم مدرسه بود.جناب آقای شیخ علی صداقت که معلم پدرم هم بوده و به واقع پیر دیر و پیر فرهنگ شهرمان بود و در مدرسه تنها کسی بود که اجازه داشت با چوب و ترکه ادبش،بچه‌ها را ادب کند.روی نظافت شخصی بچه‌ها خیلی حساس بود. هر روز دستها و ناخن ها و پشت گردن بچه‌ها را می دید.فکر کنم زرقانیهایی که سن آنها از پنجاه سال به بالا باشد حتما خاطره هایی از کف دستی های او دارند.خاطره ای که از آن روزها می توانم بگویم مربوط به روزی می شود که طفل گریز پای مدرسه شدم.مختصرش هم این بود که پدر و مادرم به من گفته بودند در مدرسه فقط درس می خوانی.اگر معلمی به تو فرمان داد که برو کار شخصی برایم انجام بده،انجام نده.من هم انجام ندادم.حاج شیخ علی که ناظممان بود به عوضعلی که مستخدم مدرسه بود گفته بود که مرا برای تنبیه شدن پیش او ببرد.من هم تا فهمیدم از مدرسه فرار کردم که بعداً پدربزرگم مرا به مدرسه برگرداند.ما یک سال تهران بودیم و سال بعد به زرقان بازگشتیم.برای تحصیل در سال هفتم و در آن مقطع تحصیلی چون در زرقان مدرسه ای وجود نداشت،مجبور شدم برای ادامه تحصیل از پدر و مادرم که در زرقان ساکن بودند جدا شده و میهمان عمه ام در شیراز شوم و به همراه تعداد دیگری از بچه‌های زرقانی هم نسل و هم سن و سال خودم از جمله مرحوم داریوش حمزوی و جناب آقای شجاعی در شیراز مشغول به تحصیل شوم.

خدا رحمت کند پدر و پدربزرگتان را که نام نیک و خدماتشان همیشه در یاد و خاطره مردم این شهر مانده و خواهد ماند. از آن بزرگواران برایمان بگویید.

خداوند رحمتشان کند.بزرگترین ارثی که از آنها به من رسید نام نیکشان بود.امین مردم بودند و غمخوار و دلسوز آنها.با تمام وجود آب و خاک و زادگاهشان را دوست داشتند و به آن عشق می ورزیدند.نفسشان گره خورده بود به نفس این مردم.غم مردم غمشان بود و شادیشان آرزوی قلبیشان.من و این مردم از آنها خاطره ها داریم.پدرم شیخ عبدالرحیم صدر متکلم معروف به صدرزاده فرزند شیخ محمد تقی صدرالمتکلمین است.آنچه از پدرم شنیدم و در دفتری که به خط خودش بجای مانده،اینچنین نوشته است که محمد تقی پدر بزرگم برادری داشت به نام محمد کاظم که هر دو در بازارچه بیرمی زرقان شاگرد کفاش بودند.روزی فردی سرشناس به نام آخوند ملا ابوالقاسم که از اقوام آنها بود به همراه عده زیادی از مردم که به استقبال و همراهی او آمده بودند از بازارچه گذر می کنند.محمد کاظم بعد از رفتن آنها به برادرش محمد تقی می گوید:برادر جای ما اینجا نیست.آخرِ این شاگردی ما اگر خوب باشیم و کاهلی نکنیم یک اوسای کفاش است.وقتی در اقوام ما چنین فردی است،ما هم باید برای خود کسی شویم و طلب علم کنیم، بعد به اتفاق هم به پیش مادر می روند و از او می خواهند که برای آنکه بتوانند درس بخوانند آنها را حمایت کند.مادرشان هم قبول می کند که برای درس خواندن و تحصیلشان پول بفرستد و همچنین از برادرش که معروف به «دایی اعتبار» بوده و از افراد سرشناس و متمول بوده می خواهد که او نیز از کمک کردن به آنها کوتاهی نکند.آنها برای تحصیل علوم حوزوی به مدرسه آباباخان که واقع در پشت بازار وکیل شیراز است میروند و شروع به تحصیل می کنند.محمد کاظم همیشه در شیراز می ماند و بعد از اتمام تحصیلات هم سالها به عنوان مدرس حوزه علمیه شیراز در آنجا تدریس می کند.اما پدربزرگم برای ادامه تحصیلات حوزوی به نجف اشرف می رود تا از محضر علمای برجسته آنجا کسب فیض نماید.او بعد از اتمام دروس خارج که شاخه مهمی از علوم حوزوی است به وطن بازگشته و به حوزه علمیه تهران می رود.در تهران فردی به نام نظام السلطنه مافی که از افراد دولتی و منصبدار زمان ناصرالدین شاه بوده است و خود فردی تحصیل کرده و روشنفکر و باایمانبوده با شناختی که از مرتبه علمی و خصلت های پدربزرگم داشته است از او می خواهد که به دخترش بتول خانم تعلیم داده و به او علم بیاموزد.ایام محرم فرا می رسد و از آنجا که بر حسب یک رسم همیشگی ناصرالدین شاه سیزده روز در دربار مجلس روزه خوانی داشته است،روزی نظام السلطنه از پدربزرگم می خواهد که او نیز به همراه او در آن مجلس روضه شرکت کند و در آنجا به منبر برود.پدربزرگم در آنجا به منبر می رود و با کلام  نافذ خود و ذکر احادیث و مصیبت خوانی اش در مورد وقایع کربلا و مظلومیت اهل بیت(س) تحسین و توجه همگان از جمله ناصرالدین شاه را به خود جلب می کند.ناصرالدین شاه از نظام السلطنه در مورد هویت و نام او می پرسد که نظام السلطنه به او می گوید که او صدر معلم و مربی دخترش است و ناصرالدین شاه به او می گوید که او با این بیان شیوا و کلام پر مغزش صدرالمتکلمین است و این لقب و این عنوان از طرف او به پدربزرگم داده می شود.بعد از آن ماجرا او با قبولی و گزینش در تهران جزء دوازده روحانی در کل کشور می شود که حکم سردفتری می گیرند.اما با آنکه از جایگاه خاص اجتماعی چه در تهران و چه در شیراز برخوردار میشود،عزم دیار و زادگاهش زرقان می کند.جایی که به گفته خودش با آن الفتی دیرینه دارد.او به زرقان می آید و ساکن محله حیدر و ساکن همان دو خانه کنار هم که معروف به خانه آقا صدر بود،می شود.او تا پایان عمر در همانجا ساکن بود.با آنکه همیشهدر آن محل زندگی می کرد اما همیشه امام جماعت محله جولاهگان بود.

دوران کودکی یادش بخیر.از آن روزها و پدر بزرگم خاطره ها دارم. صنار پول از او می گرفتم و چراغ دریائی اش را آماده می کردم و چراغ کِش او می شدم و در کوچه ها جلو او حرکت می کردم.آن روزها برقی در کار نبود.اول منبر مسجد حیدر بعد منبر محله میان و بعد نماز و منبر محله جولاهگان.این کار هر روزه ام بود.ساعت چهار عصر که از مدرسه می آمدمبه جای درس خواندن می نشستم کنار حیاط و منتظرش می شدم.همان جایی که در قسمتی از آن هم دفتر و محضر پدربزرگم واقع بود.به منبر که می رفت سعی می کردم به صحبت هایش گوش دهم و یاد بگیرم.روی منبر شعرهای زیادی از شاعران مختلفی می خواند.خطبه و قرآن می خواند و روضه هایش با آن بیان خاصش اشک را به چشمان همه می آورد.هم اکنون هم بسیاری از اشعاری را که به خاطر سپرده ام از همان دوران به یادم مانده است.در عالم بچگی روی رختخواب های چیده شده بر روی هم در گوشه اتاق می رفتم و خطبه و قرآن را به تقلید از او می خواندم.من هیچ مجلس خطبه و روضه خوانی را آرام تر از مجلس پدربزرگم ندیدم.بر عکس پدرم که صدای رسائی داشت،او خیلی آهسته صحبت می کرد و مردم باید خیلی ساکت می شدند تا صدایش را می شنیدند.

از پدر برایمان بگویید.مرحوم صدر زاده.مردم از او داستان های زیادی نقل می کنند.

بعد از فوت پدر بزرگ،بعد از وقفه ای کوتاه پدر به تهران رفت و پس از امتحان و قبولی سر دفتر شد و به زرقان بازگشت و دفترخانه پدربزرگم را تحویل گرفت.دفتر اسناد رسمی و ازدواج و طلاق ۲۵،۲۶و ۲۷ زرقان.اما بعد از یک سال طلاق را منحل و تحویل داد.با روحیه او سنخیتی نداشت.بعد از آن هر مورد طلاقی که در زرقان پیش می آمد،که البته بسیار کم بود مردم به شیراز می رفتند.خدا رحمتش کند روحیات و خُلقیات خاص و منحصر به فردی داشت.امین مردم بود و حَکَم مردم در اختلافات و دعاویشان بود و طرف مشورت آنها بود.منبر می رفت معمم بود و سالهایی که در تهران بود سخنران مذهبی بود و عمامه می گذاشت اما هیچ وقت در زرقان بر روی منبر که می رفت عمامه به سر نمی گذاشت  و مُکلّا بود و هم رنگ مردم و جماعت بود.بیشتر به فکر فرهنگ و سلامت مردم و از بین بردن عقاید و فرهنگ و رسومات غلط بود.همیشه به فکر دانش و باسواد شدن مردم بود.زن و مرد هم برایش فرقی نمی کرد.آن روزها که هرکسی دخترش را گوشه نشین خانه کرده بود او به فکر تحصیل آنها بود.اگر حرف می زد خود مرد عمل بود.اگر منبر می رفت و می گفت دخترها باید درس بخوانندروزی که حرفش را به کرسی نشاند و مدرسه دخترانه زرقان راه اندازی شد،اول از همه دختر خودش را ثبت نام کرد.خواهرم را می گویم.هما صدر.مادر شهید نظام الدین کاویانی.

داستان حمام را حتما از بزرگترهایتان شنیده اید.چه خون جگری خورد تا مردم را روشن و راضی کرد که آب خزینه حمام را که غیر بهداشتی و عامل بسیاری از بیماریهای آنها بود را کنار بگذارند و حمام ها را به صورت دوشی و نمره ای در آورند.شاید باورش برای شما جوانان امروزی سخت باشد،اما آدم هایی در آن زمان بودند که می گفتند:آب دوش حمام انسان را تمیز نمی کند و نمی شود غسل کرد و نماز خواند.مرحوم پدرم تا خزینهحمام را با کمک تعدادی از مردم خالی نکرد و لجن های کف آن را به آنها نشان نداد،آن عده از موضع و حرف خود کوتاه نیامدند.همین راه زرقان.چه پیگیری ها و مکاتباتی که با استانداری و وزارت راه انجام نداد تا آن راه از داخل زرقان عبور کند و این شهر بتواند رونق اقتصادی گذشته اش را حفظ کند.گرفتاری و مشکلاتش هم در این مورد یکی و دو تا نبود.بالا دستی ها و تهران و مخالفت وزارتخانه یک طرف مالک ها هم که زمین نمی دادند طرف دیگر.او با منبر رفتن و ریش سفیدی بالاخره از آنها زمین گرفت و بعد هم آن راه آسفالت شد. یا همین برق شهر یا آب شرب مردم.آن روزها از آب لوله کشی و بهداشتی خبری نبود. آب آشامیدنی مردم یا از قناتها بود یا چاه های غیر بهداشتی خانه ها.با ریش سفیدی و نامه نگاری و پیگیری او بالاخره اولین تلمبه و چاه عمیق شهرداری حدودا جایی که امروز پارک ترافیک است،زده شد.پدر در مسائل و امور شورایی شهر هم بسیار فعال بود.سال ها عضو و منتخب شوراهای شهر و شهرستان و نماینده مردم زرقان در شورای شهرستان شیراز بود.در اولین و دومین دوره انجمن شهرستان شیراز در سالهای۱۳۴۹ و۱۳۵۱ با بالاترین رأی و اکثریت آرا مردمی به عنوان نماینده مردم زرقان در انجمن شهرستان شیراز انتخاب شد.سخن را در مورد او اینچنین به پایان می برم که هر چه بود و هرچه کرد،جز برای رضای خدا و کمک به خلق نبود.

درمورد مرحوم صدرزاده یک موضوع مهم را یادآوری نکردید :  باغهای صدرآباد

فراموش نکرده ام.دوست داشتم اگر در این مورد می خواهیم صحبت کنیم،روایتش از روی دفتری باشد که از ایشان با قلم خودش به یادگار مانده.او در این مورد چنین نوشته است:«همیشه از خداوند متعال تقاضا داشتم که مرا موفق گرداند که بتوانم خدمتی شایان به مردم قصبه زرقان خودم انجام دهم و این مردم را از فقر و پریشانی نجات دهم.عصر روزی عزم شیراز کردم و به دروازه اصفهان رفتم و کلنگ و تیشه و یک خارکن خریدم و صبح زود به طرف مکان صدرآباد امروزی حرکت کردم و پای چاه غدیر که چون روز عید غدیر به آب رسیده بود آن را به این نام می خواندندبردم و یک گوده یک متری حفر کردم.چون کاربلد نبودم کف دستهایم زخم شد.آن روز در همان اطراف زمین را کندم و وسایل را پنهان کردم و به زرقان آمدم.به منزل عباس خوشخو رفتم و از او یک اصله رز ریشه دار درخواست کردم.او بعد از شنیدن ماجرا  با مقداری وسایل و چند اصله رز با من همراه شد.چندین گوده زد و اصله ها را کاشتیم و از چاه غدیر آب آوردیم و آنها را آبیاری کردیم.

آن روزها آن منطقه ای که پدر آن را احیاء نمود و به نام صدرآباد معروف شد و امروزه با مساحتیبیش از یک هزار هکتار تا منطقه آب باریک کشیده شده است،با نام «دنگله یا له قلاووز» شناخته می شد که معنی اش از قلوه سنگ می آید،چون زمینهای آن منطقه سنگی،خاکی است.آن زمینها با آنکه جزء منابع طبیعی بود،اما مدعی زیاد داشت.آنجا با آنکه بایر بود،پدر با همتی که کرد،ابتدا باغ کوچکی ساخت که امروزه آرامگاه او هم همانجاست.بعد از آن با در اختیار گذاشتن زمین به مردم و ترغیب آنها تاکستانهای بسیاری را با همت و یاری مردم به وجود آورد و بالاخره با پیگیری و تلاش مستمر و گرفتن تائیدیه از اداره ثبت و مسئولین ذیربط باعث مالکیت مردم و سنددار شدن زمین های آن منطقه شد.

به سراغ خودتان بیائیم.برایمان از تاتر و فعالیت های تئاتریتان بگویید، شاید خیلی از دوستان هنرمند و همشهری ما ندانند که شما جزء اولین نسل هنرمندان تاتر استان فارس و شهرمان هستید.

-شروع فعالیت تاتر من همزمان بود با آشنایی با استاد رحیم هودی.ما سال اول و دوم دانشسرای کشاورزی هم کلاس بودیم.هر دو نفرمان فارغ التحصیل مرکز آموزش کشاورزی هستیم.در سالهای تحصیل در کنار کسب علم و فراگیری دروس بخاطر علاقه وافری که داشتیم،تاتر هم کار می کردیم.اما بعد از فارغ التحصیلی اولین همکاری تاتری من با جناب هودی هشت سال طول کشید.من تازه از بافت کرمان به شیراز آمده بودم و سرپرست مرکز آموزش کشاورزی شده بودم. هودی هم آن زمان در مرکز آموزش عشایری تدریس می کرد اما ما همیشه با هم در ارتباط بودیم و این رابطه هم اکنون نیز هنوز به قوت خود باقیست.یک روز هودی با من تماس گرفت و گفت:جناب آقای محی الدین لایق که خدا رحمتش کند،حق بزرگی بر گردن هنرمندان تاتر استان دارد،برای نقش ابن عباس عموی پیامبر در تاتری به نام «دور نمای مکه» بدنبال بازیگری می گردد که به زبان عربی مسلط باشد و در شیراز چنین بازیگری را پیدا نکرده است.من شما را با برای ایفای این نقش با توجه به نوع بازی و تسلط شما به زبان عربی پیشنهاد داده ام.قرار دیداری در باغ ما گذاشته شد،آمدند و بعد از آشنایی و صحبت با جناب لایق،این نقش و اجرای آن به من سپرده شد که آن تاتر از تاترهای ماندگار و خاطره انگیز آن نسل تاتر فارس گردید.در آن تاتر که به نویسندگی و کارگردانی مرحوم محی الدین لایق بود،بجز من، استاد رحیم هودی در نقش نقال و هنرمندان بنام دیگری مانند احمد سپاسدار، مرحوم جمشید اسماعیل خانی،مهندس قدرت پدیدار و رضا ضیائیان نیز ایفای نقش می کردند.آخرین تاتری که با هودی کار کردم تاتری بود بنام «سرباز فداکار» که کار خودم بود.با موضوعیت ایران باستان و حمله اسکندر مقدونی.کلیه شعرهای آن نمایش را خودم سروده بودم.بعد از انتقالم به علی آباد کمین جهت تدریس،در آنجا هم سعی کردم با توجه به مسئولیتی که در تابستانهای هر سال بعنوان سرپرست و مسئول روابط عمومی گروه اعزامی به مسابقات علمی،فرهنگی و ورزشی مراکز آموزش کشاورزی کل کشور داشتم تجربیات خودم در زمینه تاتر و ادبیات که دبیر آن بودم را در اختیار دانش آموزان علاقمند و هنر دوست قرار دهم.آن زمان این مسابقات هر ساله بین دَه مرکز آموزش کشاورزیاز دَه استان در هر تابستان و هر سال در یک استان در قالب برنامه گردش علمی،فرهنگی تابستانه در رشته های مختلف ورزشی و هنری از جمله نقاشی،تاتر و روزنامه نگاری برگزار می شد.گروه تاتری که به سرپرستی من اداره می شد،سه سال کاپ قهرمانی تاتر مسابقات کشوری را بدست آورد.

سرودن شعر را از چه زمانی آغاز کردید؟

 

من در خانواده‌ای متولد شدم که با شعر و ادبیات الفت دیرینه داشت،خدا رحمت کند پدر و پدر بزرگم، هر دو شعر می سرودند.من هم از هفده،هجده سالگی شعر می گفتم.در زمان جوانی غزلهای عاشقانه بود و معشوق خیالی و بعد عرفان و مولانا و معشوق حقیقی.من همیشه علاقه وافری به مولانا داشتم و دارم و درباره مولانا و مولاناشناسی کتابهای مختلفی را مطالعه و در کتابخانه شخصی خودم دارم در زمینه های مختلف و موضوعات مختلف سعی کرده ام که شعر بگویم که شعرهای مذهبی و شعرهای نیمایی از آن جمله اند.در زمینه شعرهای محلی هم با توجه به علاقه خودم به زادگاهم و خاطرات خوبی که از کودکیاز  مردم خوب زادگاهم زرقان دارم،با کمک گرفتن از هم محله ای ها،پدر و مادرم و بخصوص هر دو مادر بزرگم که خدا رحمتشان کند و همچنین استفاده از کتابهای استاد ملک زاده و آشنایی خوبی که با واژه ها و لهجه مردم زرقان و متل ها و کلماتی که از بزرگترها یاد گرفته ام،بعد از بازنشستگی شروع به سرودن این اشعار نمودم که خوشبختانه در این سالها از طرف دوستان و همشهریان محترم و همچنین اهالی شعر و صدا و سیمای فارس مورد توجه و عنایت قرار گرفته است.انشاالله بزودی کتاب شعر اینجانب با موضوعات مذهبی،فولک محلی،نیمایی و غزلها منتشر و به محضر علاقمندان و همشهریان گرامی  عرضه خواهد شد.

در این سالها، علاوه بر شعر، فعالیت مستمری نیز در انجمن های ادبی داشته اید.

بله. چهار سال با عزیزان شاعر در انجمن ادبی مهرورزان همکاری داشتم و بعد از آن از حدود نه سال قبل با توجه به ارادتی که به حضرت مولانا داشتم با همکاری عزیزانی همچون جناب شفیعی،مهدی دیداری،محمد جعفر اسلامی نژاد،صاحبان،میثاقی و سرکار خانم ملیحه خدامی انجمن مولانا پژوهی هم اندیشان را در فرهنگسرای سرو شهرداری زرقان راه اندازی کردیم که با لطف خداوند جلسات هفتگی و فعالیتش به طور مستمر ادامه دارد.همچنین سالهاست که در شیراز عضو فعال انجمن ادبی شعرای شیراز که دفتر و مکان آن روبروی باغ دلگشاست و از قدیمی ترین و معروف ترین انجمن های ادبی استان و حتی کشور می باشد، هستم.

 

 

در برنامه های صدا و سیمای فارس هم حضور پررنگی داشته اید.

در این سالها در شبکه استانی فارس به لطف و عنایت خداوندی بیش از ده بار برنامه شعر خوانی و برنامه زنده تلویزیونی در قالب برنامه های مذهبی،شعر خوانی در حافظیه و شب شعر عاشورایی استانی و کشوری داشته ام اما مفتخرم که در همه این برنامه ها با نام زرقان شرکت کرده ام و سفیر فرهنگ و ادب دیار خویش بوده ام.

در پایان اگر حرف یا صحبت ناگفته ای باقی مانده است بفرمایید:

در پایان شایسته است که از برادرانم نیز یادی کنم.مرحوم ناصر صدر،فرزند اول خانواده صدر که پزشکیار بیمارستان سعدی بود و عزیزان هنردوست شهرمان بخوبی با او و هنرش آشنایی دارند.شاعر و ادیب وارسته ای بود که در سال ۹۲ کتاب شعرش به همت و تلاش دخترش به چاپ رسید و در اختیار علاقمندان قرار گرفت. خطاط،استاد ویولن،آهنگساز برجسته استان که سالها با صدا و سیمای فارس همکاری مستمری داشت و آثار فاخر و ماندگاری از هنر موسیقی از او به یادگار مانده است.ویخرداد ماه سال ۱۳۷۱ و سه ماه پیش از فوت پدر به دیار باقی شتافت.برادر دیگرم مرحوم منصور صدر متکلم که دانش و صداقتش زبانزد بود و سالها که بعنوان رئیس بانک پارس مرودشت و همچنین ریاست بخش اعتبارات شعبه مرکزی بانک ملت استان فعالیت میکرد از هیچ کوششی برای خدمت به مردم کوتاهی نمی کرد.او نیز در سال ۱۳۷۳ به رحمت ایزدی پیوست.

*****

 استاد ، آخرین سخنرانی و مصاحبه ای که از شما به خاطر دارم چنین گفتید که زاده شهر زرقانید و زرقان را چنین توصیف کردید:شهر روزگاران،آئینه دار گل و بلبل،دروازه بان سومین حرم اهل بیت(س).این یکی از بهترین توصیفاتی بود که از شهرم زرقان شنیده بودم.به نیابت از کلیه دوستان و همکارانم و مردم شریف و قدردان شهر زرقان از شما  چهره ماندگار  این دیار بخاطر سالها تلاش خالصانه در عرصه فرهنگ و ادب شهرمان تشکر کرده و برای شما از خداوند منان، آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون مسئلت مینمایم. در پایان ، این نکته جهت مزید اطلاع خوانندگان عزیز قابل ذکر است که استاد رحیم هودی در مصاحبه ای که با روزنامه عصر شیراز در تاریخ۲۲ اسفند ۹۲ داشته به خاطره ای از استاد نصرالله صدر متکلم اشاره میکند که خواندن آن خالی از لطف نیست: 

«یک چیزی یادم آمد.نصرالله صدر متکلم از زرقان برای اجرای نقش به شیراز می آمد. یک روز گفت:زودتر باید بروم خانه،وقتی علت را جویا شدم ،گفت:امشب شب عروسی ام است،در آن موقع واقعا کسانی که عاشق بودند کار تاتر را دنبال می کردند زیرا تاتر نه درآمدی داشت و نه امکانات زیادی وجود داشت».

 

[1]- این مصاحبه توسط دوست عزیزم، هنرمند گرانقدر جناب بهنام نوروزیان انجام شده که در آبان و آذر 1393 در دو شماره از روزنامه افسانه (فارس) منتشر شده و با اندکی تصرف و تلخیص در انتهای کتاب «خورشید و شبنم» بازنشر می گردد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۷
محمد حسین صادقی

نظرات  (۱)

ممنون از شما 🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">