هدهد، پیام آور عشق و فرزانگی

hodhod publication
هذا من فضل ربی
هدهد، پیام آور عشق و فرزانگی

بنام خداوند جان و خرد
دوستان سلام - خوش آمدید
انتشارات هدهد با شماره مجوز 999 از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 1374 فعالیت خود را شروع کرده و دفتر مرکزی آن در شهر مقدس قم می‌باشد. این انتشارات در سه زمینه 1– چاپ و نشر کتاب 2-خدمات چاپ و نشر و 3- تولید محصولات سمعی – بصری فعالیت دارد و محل سکونت مدیر آن شهرستان زرقان فارس است.
هدهد نه فقط نام انتشاراتی من، بلکه یادآور خاطرات برادر شهیدم، ابوالفضل صادقی، و سرپل ارتباطی من با تمام دوستانم در سراسر کشور (و جهان) به حساب می‌آید. اگرچه گستره‌ی فعالیت این انتشارات کشوری و سراسری است اما بیشتر برای چاپ آثار خودم و دوستانم در نظر گرفته‌ام در عین حال پذیرای سفارشات متقاضیان محترم از سراسر کشور نیز بوده و خواهد بود.
هدهد علاوه بر فعالیت در سه زمینه فوق، از ابتدای فعالیتش راهنمای دوستان و هموطنان دیگر بوده و (از دستنوشته تا ویرایش و چاپ و پخش کتاب) به آنها مشاوره رایگان در تمام امور چاپ و نشر داده و میدهد.
+++++++++++
شماره حساب رسمی انتشارات هدهد: 5859831051096666 بانک تجارت – شعبه زرقان فارس – به نام محمد حسین صادقی
والسلام
ارادتمند - محمد حسین صادقی
Sadeghi, M.H
09176112253
hodhodzar@gmail.com
۰۹۳۹۸۱۱۴۱۵۴واتساپم

بایگانی
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ب.ظ

سور قرآن و جزء ها

هوالجمیل

ترتیب سوره های قرآن بر اساس شماره سوره و جزء


1و2 - حمد و بقره در جزء 1و2و3


3  - آل عمران در جزء 3و4


4 – نسا در جزء 4و5و6


5-  مائده در جزء 6و7


6 - انعام در جزء 7و8


7- اعراف در جزء 8و9


8 – انفال در جزء 9و10


9 – توبه در جزء 10 و 11


10- یونس در جزء 11


11- هود در جزء 11و 12


12 و 13و14- یوسف و رعد و ابراهیم در جزء 12و13


15و16 - حجر و نحل در جزء 14


17 - اسری در جزء 15


18 و19و20 - کهف و مریم و طه در جزء 15و16


21 و 22- انبیا و حج در جزء 17


23 -مؤمنون و نور در جزء 18


25و26 فرقان و شعرا 18و19


27و28 - نمل و قصص در جزء 19و20


29تا32 – 4 سوره: عنکبوت و روم و لقمان و سجده در جزء 20و21


33تا35 – 4 سوره: احزاب و سبا و فاطر و یس در جزء 21و22


36تا38 – 3 سوره: یس و صافات و ص در جزء 22و23


39و40 – 2 سوره: زمر و غافر در جزء 23و24


41تا45 – 5 سوره : فصلت و شوری و زخرف و دخان و جاثیه در جزء 24و25


46تا50 – 5 سوره: احقاف و محمد و فتح و حجرات و ق در جزء 26


51تا57 – 7 سوره: ذاریات و طور و نجم و قمر و رحمن و واقعه و حدید در جزء 26و27


58تا66 – 9 سوره: مجادله و حشر و ممتحنه و صف و جمعه و منافقون و تغابن و طلاق و تحریم در جزء 28


67تا77 – 11 سوره: ملک و قلم و حاقه و معارج و نوح و جن و مزمل و مدثر و قیامت و انسان و مرسلات در جزء 29


78تا114 – 37 سوره: نبا، نازعات، عبس، تکویر، انفطار، مطففین، انشقاق، بروج، طارق، اعلی، غاشیه، فجر، بلد، شمس، لیل، ضحی، انشراح، تین، علق، قدر، بینه، زلزله، عادیات، قارعه، تکاثر، عصر، همزه، فیل، قریش، ماعون، کوثر، کافرون، نصر، مسد، اخلاص، فلق، ناس در جزء 30


مطلب بالا را در سی سی یوی بیمارستان شهید مطهری مرودشت نوشتم، در مدتی که بستری بودم بخاطر سکته قلبی، (روز بعد از اعتکاف 1396 به مدت 5 روز) لذا نیاز به بازنگری و کنترل نهائی دارد. از خوانندگان عزیز التماس دعا دارم.


والسلام – محمد حسین صادقی

hodhodzar@gmail.com

09176112253

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۵
محمد حسین صادقی
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ق.ظ

نصب دو تابلو از عکسهای مطهر 32 شهید زرقان

هوالجمیل

امروز چهارشنبه 21 تیرماه 1396 توسط روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر زرقان دو تابلو از عکسهای مطهر 32 تن از شهدای گرانقدر زرقان در میدان امام حسین زرقان ( روبروی گلزار شهدای زرقان) نصب شد. (دو طرف یک تابلو).

تابلو اول مزین به تمثال این شهیدان عزیز است:

شهید علی اکبر صادقیان

شهید حاج حسین فهیمی

شهید محمود فهیمی

شهید احمد فهیمی

شهید شیخ علیرضا نجف پور

شهید احمد عربی

شهید عبدالخالق خلیفه

شهید علی مؤمن خلیفه

شهید محمد ابراهیم فرزدقی

شهید خلیل فرزدقی

شهید محمد عبودی

شهید ذبیح الله بانشی

شهید حسن چراغی

شهید علی شیر بویر احمدی

شهید سید حسین ساجدی

شهید حسین خالص حقیقی

و عکسهای منور این شهدای عزیز زینت بخش تابلو دوم است:

شهید محمود رحیمی

شهید فضل الله حمیدی

شهید اسماعیل مؤذنی

شهید محمد رضا آل طه

شهید زین العابدین جمشیدی

شهید علی اکبر علیشاهی

شهید محمد گیلری

شهید علی کوهکن

شهیدعبدالرسول پورابراهیم

شهید علیرضا نتیجه بر

شهید عبدالرسول ستوده

شهید عباد الله عارفی سرشت

شهید صمد گنجی پور

شهید واحد نصیرپور

شهید حبیب خادم بیت

شهید نظام الدین کاویانی

ارادتمند و ملتمس دعا – محمد حسین صادقی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۲
محمد حسین صادقی
چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ب.ظ

وبالیگم - my- weblogs

وبالیگم:

اشعار فارسی – http://yaali59.blogfa.com

شهدا و دفاع مقدس: http://abolfazl-s.blogfa.com

انتشارات هدهد: http://rakkan.blogfa.com

انتشارات هدهد ، وبلاگ جدید - همین وبلاگ http://zarghan.blog.ir

مطالب و اخبار تحلیلی زرقان http://hodhodzar.blogfa.com

خاطرات نفت شهر و گیلانغرب: http://sadeghi.blog.com  متأسفانه از دسترس خارج شده

مطالبم به انگلیسی: http://hodhod.blog.com متأسفانه از دسترس خارج شده


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۲۳:۱۵
محمد حسین صادقی
سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ق.ظ

دو اثر از همشهری فقید مرحوم سرتیپ ناصری

هوالجمیل

دو مقاله صمیمی از مرحوم سرتیپ بهرام ناصری

بمناسبت سال نو و نوروز باستانی

روحش شاد و یادش گرامی

===================

ارادتمند : محمد حسین صادقی

09176112253

hodhodzar@gmail.com

در سال 1373 پس از راه اندازی ماهنامه هدهد مقالات متعددی در رشته‌های مختلف از همشهریان فرهیخته و فرهنگدوست و میهن‌پرست به دستم رسید که تعدادی از آنها به مرور چاپ شد و برخی از آنها بخاطر تعطیل شدن نشریه (به علت شکست مالی) به چاپ نرسید. در آن زمان دو مقاله از همشهری گرانقدرمان سرتیپ بهرام ناصری به دستم رسید که مجال انتشار نیافت ولی به عنوان دو یادگار با ارزش از ایشان برای تاریخ زرقان و ایران باقی ماند تا بعد از وفات ایشان بهانه‌ای باشد برای یادآوری از عشق و سوز و معرفت او و همچنین فرستادن فاتحه و صلوات بر روح ایشان و پدر و مادر و اقوامش بویژه مرحوم حاج نعمت‌الله کاویانی (دائی مادر ایشان) و پسرخالۀ فقیدم مرحوم سرهنگ عطاء‌الله کاویانی و شهید محمدجواد کاویانی. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم. روحشان شاد و یادشان گرامی

 

هوالجمیل

در سال 1373 پس از راه اندازی ماهنامه هدهد مقالات متعددی در رشته‌های مختلف از همشهریان فرهیخته و فرهنگدوست و میهن‌پرست به دستم رسید که تعدادی از آنها به مرور چاپ شد و برخی از آنها بخاطر تعطیل شدن نشریه (به علت شکست مالی) به چاپ نرسید. در آن زمان دو مقاله از همشهری گرانقدرمان سرتیپ بهرام ناصری به دستم رسید که مجال انتشار نیافت ولی به عنوان دو یادگار با ارزش از ایشان برای تاریخ زرقان و ایران باقی ماند تا بعد از وفات ایشان بهانه‌ای باشد برای یادآوری از عشق و سوز و معرفت او و همچنین فرستادن فاتحه و صلوات بر روح ایشان و پدر و مادر و اقوامش بویژه مرحوم حاج نعمت‌الله کاویانی (دائی مادر ایشان) و پسرخالۀ فقیدم مرحوم سرهنگ عطاء‌الله کاویانی و شهید محمدجواد کاویانی. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم. روحشان شاد و یادشان گرامی

بقیه در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۴
محمد حسین صادقی
دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ

عید سعید فطر مبارک - یک ر وز در فاو

دومین سال فعالیت همزمان با حلول عید سعید فطر مبارک باد

هوالجمیل

یک روز در فاو

علاوه بر این 20 ماه حضور در جبهه‌های نفت‌شهر و گیلانغرب در سالهای 59 و 60 یکبار دیگر در تابستان سال 65 در دوران دانشجوئی به عنوان بسیجی به جبهه رفتم و با توجه به نیازهای آن زمان، من را به مجتمع آموزشی لشکر 19 فجر سپاه فارس فرستادند تا در آنجا بعنوان معلم زبان انگلیسی خدمت کنم. اگرچه از این دوره هم خاطرات بسیاری دارم ولی اصلاً این دوره را جزو دوران رزمندگی به حساب نمی‌آورم اما به لحاظ متأهل بودن، کمی احساس رزمندگانی را که زن و فرزند داشتند درک کردم. در همان زمان چهار برادرم (ابوالفضل یا محمدحسن، محمدتقی، محمدجواد و محمدهادی) که همگی از لحاظ سن از من کوچکتر بودند در جبهه‌های غرب و جنوب بودند. در این دوره چند ماهه در سه مکان خدمت کردم، یکی پادگان شهید دستغیب در کوت عبدالله اهواز، دیگری در مقر شهید دست‌بالا در گتوند و سومی در قرارگاه نوح، پشت آبادان.

در این دوره پس از اصرار و تقاضاهای مکرر ما برای حضور در خطوط نبرد فقط یک روز اجازه یافتیم به خطوط مقدم جبهه در فاو برویم، آنهم برای بازدید و نه برای جنگیدن، که همین یک روز هم اگرچه هیچ کاری نکردیم ولی برایم بسیار مغتنم و جالب و مهم بود.

قبل از آن درباره‌ی اروندرود و عبور رزمندگان ایرانی از آن و فتح فاو، شعری سروده بودم که  فقط بر اساس تعریف‌های دیگران بود در این روز با عبور از اروند و حضور در فاو، به عمق و ارتفاع حماسه‌ی فتح فاو پی‌ بردم و خالصانه اراده‌ی کسانی که اروند وحشی را رام کردند و پا به شهرک فاو عراق گذاشتند ستودم و می‌ستایم.

نکته‌ی جالب توجه دیگر این بود که به محض ورود به فاو در حالیکه داشتیم از مسجد فاو بازدید می‌کردیم و عکس می‌گرفتیم آتش سنگین توپهای فرانسوی عراق بر روی مسجد و اطراف آن شروع شد و مهلت پیدا کردن سنگر و جان‌پناه را از ما گرفت، فقط توانستیم به پشت دیوار بیرونی ضلع شرقی مسجد پناه ببریم، آتش عراق روی مسجد فاو به این خاطر بود که می‌دانستند هر روز عده‌ای از آنجا بازدید می‌کنند و یا شاید از لحظه‌ای که از مینی‌بوس پیاده شدیم و با چندین قایق تندرو به فاو آمدیم تحت نظر بودیم. در عرض این چند دقیقه که آتش سنگین عراق ادامه داشت همگی به زمین چسبیده بودیم و شهادتین می‌خواندیم. احساس کردم که قرار است در همین یک روز به شهادت برسم ولی خدا می‌خواست که من یک بار دیگر طعم تا مرز شهادت پیش رفتن را تجربه کنم و یاد و خاطره‌های آن بیست ماه نخست در خاطرم زنده گردد و معنای ایثاری که من آن را در شعر به تصویر کشیده بودم در وجود کسانی که بصورت واقعی آن را آفریده بودند ببینم.

حماسه فتح فاو با هیچ زبانی قابل تصور و تصویر نیست. در همان یک روز فهمیدم که من در طول خدمتم، نسبت به حماسه‌ای که در فاو آفریده شده بود، هیچ کاری نکرده‌ام و نباید به هیچ وجه اسم خودم را قاطی نام رزمندگان اسلام کنم. فهمیدم من که روزی سرمشق و مربی برادرانم بودم، حال چقدر از آنها عقب افتاده‌ام و آنها تبدیل به اساتید بی‌ریا و بی‌ادعای من شده‌اند. علاوه بر این، به شجاعت و ایثارگری دوستانی که در مسجد با هم بودیم و بعضاً شاگردم بودند پی بردم.

شاید اگر من هم در آن عملیات بودم مثل آنها بودم و شاید اگر آنها هم روزهای اول جنگ بودند مثل من بودند ولی حقیقت این است که همیشه در برابر اوج عظمت و افتخار و ایثار آنان احساس خضوع کرده‌ام و می‌کنم.

هرچند آموزشهای علمی نیروها و دانش آموزانی که درس را رها کرده بودند و به رزمندگان اسلام پیوسته بودند قسمتی از برنامه‌های پشتیبانی جبهه و جنگ بود و خاطرات بسیاری از آن دوره کوتاه (و رزمندگانی که تا قبل از شهادت پای درسهای غیر رسمی ما در خیمه‌ها و سنگرها می‌نشستند) دارم ولی هرگز این کار مهم را با خط شکنی و حضور در عملیاتها و خطوط پدآفندی مقایسه نمی‌کنم و نام آن را رزم نمی‌گذارم. شاگردان ما در این کلاسها اکثراً دانش آموزان بسیجی و بعضی از نیروهای کادر بودند. یکی دیگر از موضوعاتی که تاکنون از دید نویسندگان و هنرمندان هنر و ادبیات پایداری پنهان مانده و کمتر روی آن کار شده داستان همین مجتمع‌های آموزشی رزمندگان اسلام و حال و هوای آن کلاسها و شاگردهائی است که طبق فرمایش حضرت امام یک شبه راه را صدساله طی می‌کردند. شاگردانی که اساتید دانشگاه عشق بودند.

والسلام

محمد حسین صدقی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۶
محمد حسین صادقی
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۱ ب.ظ

چاپ کتاب در تیراژ کم

هوالجمیل

مشاوره و اجرا در

چاپ کتاب،

با تیراژ کم،

کیفیت عالی،

اجرای حرفه‌ای

و قیمت مناسب

در اسرع وقت

برای اطلاع از هزینۀ چاپ کتاب خود با ما تماس بگیرید

09176112253

محمد حسین صادقی

مدیر انتشارات هدهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۱
محمد حسین صادقی
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۶ ب.ظ

شب قدر

التماس دعا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۶
محمد حسین صادقی
سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۰ ب.ظ

شهید محمد مرآتی - آخرین شهید کاروان عشق

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید محمد مرآتی

فرزند : هوشنگ

تولد : 1342/1/2 شهر تویسرکان

شهادت:  23 خرداد 1367 کربلای شلمچه

دانشجوی زبان انگلیسی دانشگاه شیراز


آخرین شهید کاروان عشق

روزگاری مسجد دانشکده علوم و ادبیات میعادگاه دانشجویان مذهبی دانشگاه شیراز بود که اکثراً بسیجی بودند و تفکر بسیجی را راه حل تمام مشکلات می‌دانستند و یکی از آنها شهید محمد مرآتی[1] بود که از باغیرت‌ترین، شجاع‌ترین، مدیرترین و آرمانگراترین دانشجویان به حساب می‌آمد و این صفات در روح و عملکرد او نهادینه شده بود. آنچه ذیلاً تقدیم خوانندگان گرامی و عاشقان سیره شهدا می‌گردد بیان گوشه‌ای از شخصیت و تفکرات و خاطرات اوست.

ما دومین گروه دانشجوئی پس از انقلاب فرهنگی بودیم که در بهمن ماه 62 تحصیل خود را در رشته زبان انگلیسی دانشگاه شیراز شروع کردیم. شماره‌های دانشجوئی‌مان دقیقاً پشت سر هم بود (شماره محمد 23353 و شماره من 23354 بود). محمد اهل تویسرکان بود که برای ادامه تحصیل به شیراز آمده بود. از همان روز اول ثبت نام چنان با هم دوست شدیم که انگار یک عمر همدیگر را می‌شناخته‌ایم. این دوستی هر روز محکم‌تر و صمیمی‌تر می‌شد. اکثر درسهایمان را با هم می‌گرفتیم و با هم مرور می‌کردیم و به لحاظ اینکه در دانشگاه شیراز از همان روز اول در تمام دروس تخصصی به زبان انگلیسی صحبت می‌شد من و محمد در مرور درسها به زبان انگلیسی صحبت می‌کردیم که اینکار در ماههای اول بخاطر برخی از اشتباهات در تلفظ و جمله‌سازی معمولاً با شوخی و خنده همراه بود ولی بعدها کاملاً طبیعی شد و حتی در گفتگوهای معمولی و سیاسی و اعتقادی نیز با زبان انگلیسی تکلم می‌کردیم.

اگرچه هر دوی ما با بسیاری از دانشجویان بویژه با بچه مسجدی‌های رشته خودمان و رشته‌های دیگر دوست بودیم ولی کمتر با دیگران رفت و آمد داشتیم. ارتباط و رفت و آمد ما دو نفر به حدی مشهود و مشهور بود که اگر کسی با او کار داشت سراغش از من می‌گرفت و اگر کسی با من کار داشت سراغم از محمد می‌گرفت.

من و محمد چند تفاوت نیز داشتیم: اول اینکه من قبل از دانشگاه، خدمت سربازی‌ام را در جبهه‌ها انجام داده بودم و زن و فرزند داشتم ولی محمد مجرد بود و سربازی هم نرفته بود و اگرچه یکی دو سال از من کوچکتر بود ولی هیکلی درشت‌تر و بزرگ‌تر از من داشت.

در این چند سال، معمولاً برای صرف ناهار با هم به سلف سرویس دانشگاه می‌رفتیم ولی برای شام و صبحانه با هم نبودیم چون من در 25 کیلومتری شیراز در زادگاهم، شهر زرقان، زندگی می‌کردم و هر روز مجبور بودم حدود دو ساعت از وقتم را در سرما و گرما در این رفت و برگشت 50 کیلومتری بگذرانم. به همین خاطر خیلی وقتها در ساعات فراغت بین کلاسها، برای تمرین یا استراحتی کوتاه به مسجد دانشکده یا اتاق اجاره‌ای محمد که در کوچه‌ی پشت دانشکده ادبیات بود می‌رفتیم که طعم پذیرائی‌های او مخصوصاً با گردو و کشمش و انجیر را هنوز در ذائقه دارم. در طول این سالها، محمد چند بار بیشتر به خانه‌ی ما نیامد و آخرین بار در فروردین 66 بخاطر شهادت برادرم ابوالفضل بود.

محمد اگرچه بخاطر مجرد بودن می‌توانست خوابگاه دانشجوئی بگیرد ولی از جَوّ خوابگاهها خوشش نمی‌آمد و تنهائی را به دلائل خاصی ترجیح می‌داد. در اتاق محقر و باصفایش هیچگونه وسائل تجملی وجود نداشت و در ساده‌ترین وضع ممکن زندگی می‌کرد، یک فرش و چراغ خوراک‌پزی و یک رختخواب و چند پتو و چند دست لباس و یک جانماز و چندین ظرف غذاخوری و یک رادیو کوچک و تعدادی کتاب، کل دارائی او را در آن اتاق پر از معنویت تشکیل می‌داد.

محمد بسیار آرام، محجوب، سر به زیر، کم حرف، مؤمن، انقلابی، با وقار، متواضع، صبور، ساده‌زیست، مهربان و خوش‌برخورد بود که تمام این صفات پسندیده، چهره‌ زیبا و ظاهر آراسته‌ی او را دوست داشتنی‌تر می‌کرد. خیلی آرام و شمرده و کمی با لهجه صحبت می‌کرد. در این چند سال هیچوقت صدا و خنده بلند و شوخی‌های رایج از او ندیدم و نشنیدم. کاملاً مقید به مسائل شرعی و آداب اجتماعی بود. اگرچه دوران دانشجوئی اقتضا می‌کند که دانشجویان معمولاً اهل شوخی‌ها و شیطنت‌های خاصی باشند و به هر دلیل و هر طریقی یکدیگر را بخندانند و حتی این خصوصیات بین مذهبی‌ها و بسیجی‌ها هم رواج داشت (و دارد) ولی محمد اصلاً اهل این حرفها نبود و حتی اگر نکته یا موضوع خنده‌داری می‌دید و می‌شنید با صدای بلند نمی‌خندید و به یک خنده کوتاه و یا لبخندی ملیح اکتفا می‌کرد و اگر احساس می‌کرد که آن موضوع خنده‌دار، غیر شرعی است چهره در هم می‌کشید و با آرامش و دلسوزی تذکر می‌داد. به همین خاطر بچه‌ها، در حضور او خیلی چیزها را رعایت می‌کردند.

در آن دوران، عده‌ی بسیاری از دانشجویان فقط به فکر درس خواندن و فارغ‌التحصیل شدن بودند و هیچ گرایشی به هیچ تفکر انقلابی یا ضد انقلابی نداشتند، عده‌ی کمی دنبال فساد و بی‌بند و باری و عده‌ای نیز دنبال خرابکاری  بودند. یک گروه کوچکتر از تمام گروههای قبل هم وجود داشت که بچه‌مسجدی‌ها بودند که دیگران آنها را نورچشمی‌های حکومت می‌خواندند و اکثراً متهم به این بودند که بخاطر روابط و سهمیه و این چیزها در دانشگاه قبول شده‌اند. بچه‌مسجدی‌های دانشگاه اکثراً تیپ و قیافه‌های شبیه به هم داشتند و کسانی بودند که در شهر و محلشان هم با مساجد که بزرگترین خاستگاه و پایگاه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بود ارتباط داشتند. تفکرات چپی و راستی در حد امروز بین مذهبی‌ها وجود نداشت، وجه اشتراک تمام تشکلها و نهادهای مذهبی و دانشجوئی فقط جنگ و حفظ آرمانهای انقلابی بود. این گروه در کنار درس و فعالیتهای دیگر اجتماعی و سیاسی معمولاً هنگام عملیاتها یا در تابستانها به جبهه می‌رفتند و بعضاً شهید یا مجروح یا اسیر می‌شدند و در هر حال دیگر به دانشگاه برنمی‌گشتند و یا توسط گروهکهای ضد انقلاب داخلی ترور می‌شدند، به همین خاطر دائم از تعداد بچه مسجدی‌ها کم می‌شد و اگرچه در هر ترم تعداد کمی از دانشجویان جدیدالورود جای آنها را در سنگر مسجد دانشگاه پر می‌کردند ولی آنها هم بعد از مدتی به جبهه می‌رفتند و تعداد مسجدی‌ها همچنان رو به نقصان بود.

سال تحصیلی 66-67 که آخرین سال تحصیلی ما و آخرین سال جنگ تحمیلی بود جبهه‌ها واقعاً وضعیت خوبی نداشتند و این مسئله باعث نگرانی شدید محمد شده بود. به این خاطر تصمیم گرفته بود درس را رها کند و تا پایان جنگ به جبهه برود البته کسی نمی‌دانست جنگ چقدر طول خواهد کشید. بارها با او صحبت کردم که یک ترم بیشتر به فارغ‌التحصیلی ما باقی نمانده و ما که قبلاً به جبهه رفته‌ایم بعد از اتمام درس هم می‌رویم، جنگ هم که حالا حالاها ادامه دارد و حضور ما در این چند ماه سرنوشت جنگ را تغییر نمی‌دهد ولی او قبول نمی‌کرد و معمولاً حرف‌هائی قریب به این مضامین می‌زد که اگر در همین چند ماه، ایران در جنگ شکست بخورد یقیناً کار انقلاب هم تمام است، آن وقت چه جوابی برای امام و این همه شهید داریم؟  (و یا) تنها گذاشتن امام در این شرایط حساس، شرمندگی ابدی به دنبال دارد (و یا) حتی اگر نشود سرنوشت انقلاب و جنگ را تغییر بدهیم باید تکلیف خودمان را مشخص کنیم سرنوشت خودمان را تغییر دهیم (و یا) درس همیشه هست ولی جنگ همیشه نیست، اگر درسمان هم تمام نشد نشود …

او دیگر نمی‌توانست فضای شهر و دانشگاه را تحمل کند و نهایتاً با سپاه فجر استان فارس به جبهه رفت و در حالیکه مسئولیتی در یکی از گردان‌های عملیاتی داشت در  اواخر خرداد 67 یعنی روزهائی که ما مشغول آخرین امتحانات خود در دانشگاه شیراز بودیم او در کربلای شلمچه آخرین واحدهای درس ولایتمداری و پایداری را در دانشگاه خونین دفاع مقدس گذراند و در آخرین روزهای جنگ بوسیله ترکش خمپاره‌ای با مدرک عالی شهادت فارغ‌التحصیل شد. انگار کاروان عاشورائیان تاریخ و قطار راهیان ملکوت فقط منتظر سوار کردن او بود…

محمد، شهید می‌زیست و آنقدر خوب و پاک بود که همه‌ی دوستان نگران از دست دادنش بودند. یک سر مویش به دنیا وصل نبود و زمین و زندگی زمینی خیلی برایش تنگ و بی ارزش بود. محمد از کسانی بود که خدواند او را برای خود ساخته و پرداخته بود و بدون شک اگر شهید نمی‌شد به حقش و به هدف خلقتش نمی‌رسید و شاید به طریقی دیگر از دنیا می‌رفت و به حلقه‌‌ی مقربین و کارگزاران هستی می‌پیوست.

اگرچه ما جشن فارغ‌التحصیلی نداشتیم ولی هنگام فارغ‌التحصیل شدن ما تعداد زیادی از دوستان قدیمی‌مان که اهل مسجد دانشگاه بودند شهید شده بودند و لذا گرامی داشتن یاد شهید محمد مرآتی به منزله‌ی گرامی داشتن یاد تمام آن عزیزان گلگون کفن است که هر وقت به یاد آنها می‌افتم شدیداً احساس دلتنگی می‌کنم و تأسف می‌خورم که چرا جای آنها در جامعه ما که نیاز حیاتی به وجود آنها دارد خالی است ولی یقین قلبی دارم که آنها حاضر و ناظرند و اگر انقلاب هنوز پر صلابت و پابرجاست بخاطر هدایتهای معنوی آنهاست که ظاهراً نیستند نه بخاطر ما که ظاهراً هستیم.

روحشان شاد و یادشان گرامی

والسلام

[1] - شهید محمد مرآتی ، فرزند : هوشنگ، اهل تویسرکان، تاریخ شهادت:  23 خرداد 1367 در کربلای شلمچه، محل دفن: گلزار شهدای شهر تویسرکان

روحشان شاد و یادشان گرامی

والسلام محمد حسین صادقی زرقان فارس - 8/8/1392

با تشکر از جناب آقای مهربان از بنیاد شهید تویسرکان بخاطر مهربانی و راهنمائی و صفایش.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۰
محمد حسین صادقی
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

فوت مادر شهید مهدی کاظمی

بنام خدا

سی سال به راه تو بسی رنج کشیدم

عمرم سپری گشت و تو را باز ندیدم

ای مهدی مفقود من، آخر ز فراقت

نومید و غمین از قفس خاک پریدم

هفته گذشته مرحومه احترام قائدشرفی فرزند مرحوم محمدحسن مادر گرامی شهید مفقودلاثر مهدی کاظمی فرزند مرحوم حاج محمدعلی پس از 30 سال چشم انتظاری و 15 سال بیماری دعوت حق را لبیک گفت و در قطعه والدین شهدای زرقان به خاک سپرده شد.

لازم به ذکر است که شهید مهدی کاظمی متولد دهم آذر 1342 زرقان در تاریخ 21/4/1367 در جبهه زبیدات مفقود گردید و در تاریخ 9/9/1382 شهادت ایشان به تأئید مراجع ذیربط رسید و به بنیاد شهید ابلاغ گردید. این شهید بزرگوار تنها شهیدی است که در زرقان مزار ندارد و با هماهنگی خانواده مزاری در گلزار شهدای زرقان - قطعه دوم - برای ایشان در نظر گرفته شده است.

روحش شاد و یادش گرامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۸
محمد حسین صادقی
شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ

بیاد امام راحل

آخرین روزها؛ خلوت با خدا
راوی: دکتر حسن عارفی (پزشک معالج امام خمینی)


«... به یقین می‌دانست که در واقع مراحل آخر زندگی را طی می‌کند. در این مراحل دیگر با خودش و خدای خودش بود. بیماری آنقدر وسیع پیشرفت کرده‌بود که تمام تاروپود وجود ایشان را سلول‌های سرطانی گرفته‎بود، ریه را گرفته‌بود، کبد را گرفته‌بود و جاهای مختلف را گرفته‌بود؛ و ایشان در بستر که خوابیده‌بود اغلب در یک حالت بی‌حالی [بود] که درست نمی‌توانست جواب بدهد و تُن صدا پایین آمده‌بود؛ [اما] وقتی که حس می‌کرد نزدیک ظهر است دائما به ما تذکر می‌داد که بگویید وقت نماز ظهر شده؟

یا وقت نماز مغرب شده؟ و وقتی که به نماز می‌رسید ایشان با تن صدای خوب نماز می‌خواند و هوشیاری کامل داشت. وقتی نماز تمام می‌شد ایشان دوباره می‌رفت به حالت خودش و ما همه حس می‌کردیم با خدای خودش خلوت کرده‌است. ساعت‌های آخر عمر دائما سوره حمد را می‌خواند. دائم و متصل می‌خواند البته با صدای بسیار ضعیف. [...] بعدا که ایشان در آن مراحل بد و خیلی ناجور قرار گرفت و دیگر تن صدا خیلی پایین و فشار بسیار پایین آمده‌بود و روی ۴۰ میلی متر جیوه بود و اصلا قدرت تنفس و قدرت صحبت و توان از ایشان گرفته شده‌بود، ناگهان مرا به اسم صدا کرد.

ایشان ذکر کرد که «وضو گرفتن قبل از وقت...»، تا این جمله را گفت من متوجه شدم یک مسئله فقهی را دارد مطرح می‌کند. آقای آشتیانی نزدیک بود صدا کردم و حاج احمد آقا نزدیک بود ایشان را هم صدا کردم گفتم تشریف بیاورید امام یک مسئله فقهی را می‌گوید و در حد من نیست».

منبع: مجله حضور

منبع: روزنامه خراسان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۶
محمد حسین صادقی